سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

طره آشفتگی را احتیاج شانه نیست

 

سرّخدا از دیدگاه حافظ

سلام
این بار می خواهم در مورد نگفته هایی برای شما بنویسم که حافظ به عنوان سرّ خدا و نکته سر بسته در اشعار خود آورده است.به
راستی سرّخدا از دیدگاه حافظ چیست:

سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟
عطار و مولانا انسان زمینی را همان خدا می دانند که به صورت گنجی در زمین پنهان است جایی که سی مرغ عطار در منطق الطیر  به
درگاه سیمرغ می رسند و در آنجا به جای دیدن سیمرغ خودشان را مشاهده می کنند:
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
البته اصل این ایده از ابو عثمان مکی است که به گنجنامه ابلیس معروف است.اما واقعا سر خدا در اندیشه حافظ چیست؟
حافظ چنان به لطف و رحمت الهی امیدوار است که یقین دارد خداوند تمام گناهان را می آمرزد و عقوبتی در کار نیست:
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی خموش
نکته سر بسته، رحمت و بخشش عمومی خداوند است که کسی نباید از آن آگاه شود و این را فقط عارفان کامل و واصلان می دانند.این
ابیات دقیقا به همین اندیشه و باور دلالت دارد:

هست امیدم که علی رغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

از نامه سیاه نترسم که روز حشر
بافیض لطف او صد ازاین نامه طی کنم

بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او

هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش

حافظ شاید در این ابیات به  احوال ابوالحسن خرقانی  عارف معروف هم عصر با ابو سعید ابوالخیر نظر داشته باشد.در تذکره الاولیا شیخ عطار نیشابوری این حکایت آمده است:
نقل است که [ابوالحسن خرقانی]نماز همی کرد ، آوازی شنید که  هان بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند ؟
شیخ گفت : ای بار خدایا ! خواهی تا آنچه از رحمت و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند ؟
آواز آمد : نه از تو نه از من!

خداوند همه را دوست دارد : یحبهم و یحبونه و هیچکس با خدا بیگانه نیست .به اعتبار دیگر میتوان گفت چون خداوند خود ِخود را دوست دارد و به همین دلیل انسان را که مظهر او و یا به عقیده بعضی ها خود اوست عقوبت نمی کند و با رحمت واسعه خود همه را می بخشد .اما شاید عقوبت انسان این باشد زمانی که پرده ها کنار رفت و رحمت الهی آشکار گشت و انسان دریافت که نافرمانی چه کسی را کرده،  چنان دچار ناراحتی و عذاب بشود که از آتش جهنم هم برای او عذاب آور تر باشد. در این صورت این خود انسان است که خود را عقوبت می کند و نه پروردگار عالمیان والله اعلم بالصواب...


واژه های کلیدی : حافظ، مولانا، سیمرغ، عطار، سرّخدا، ابو عثمان مکی، گنجنامه ابلیس، ابوالحسن خرقانی، یحبهم و یحبونه

سه شنبه 88 آبان 19

كلك مشكين تو : ‍



تعبیر شیخ اشراق از نبرد رستم و اسفندیار

سلام

می خواهم در مورد سیمرغ برایتان بنویسم مرغی افسانه ای که در عین شهرت ناشناخته و مجهول است .در شاهنامه سیمرغ مرغ فرمانرواست ،سخنگوی است و همه چیز دان و چاره گر و طلسم روئین تنی اسفندیار به دست او شکسته می شود .به روایت شاهنامه سیمرغ در البرز کوه ماوی دارد. زال او را شاه مرغان می خواند که از جانب دادگر آفریده شده تا یاور درماندگان و باشد و بدسگالان را تنبیه کند. به اندازه ای عظیم است که چون در آسمان پدیدار می شود مانند ابری است که بارانش مروارید ومرجان است.اما در اوستا این مرغ بر درخت شگفت آور "ویسپوبیش"که در میان دریای "فراخکرت" است ،آشیانه دارد وآن درختی است که بذر همه نهال ها  در اوست  در ایران اسلامی و در عرفان ایران ، سیمرغ به همراه مرادف خود عنقا، مفهوم کنایه ای وسیعی به خود گرفته است که البته برگرفته از شخصیت پیش از اسلام این موجود است. در "منطق الطیر" عطار کنایه از "اولوهیت" است . نزد مولانا نماینده عالم بالا و مرغ خدا و مظهر عالی ترین  پرواز روح شناخته می شود و به طور کلی نمودار تعالی و عروج و مراد از انسان کامل است. سیمرغ مرغی است ناپیدا که در کوه  قاف  -که آن هم ناپیداست- آشیانه دارد و به سبب همین ناپیدایی و دست نیافتنی بودن ، مثال تجرد و آیینه کمال است.
شیخ اشراق ، شهاب الدبن سهروردی در رساله "عقل سرخ" از سیمرغ تعبیری خاص دارد . او می گوید :سیمرغ خاصیتی دارد که اگر آیینه ای را برابر او بگیرند هر کس که در آن آیینه نگاه کند چشمانش خیره شود. زال کلاه خود و زره ای بسیار صیقلی از آهن ساخت و برتن رستم پوشاند و آیینه هایی را هم بر رخش بست . آنگاه رستم را از برابر سیمرغ به میدان فرستاد. وقتی اسفندیار برای نبرد به نزدیک رستم آمد، پرتو سیمرغ بر زره و آیینه ها افتاد و چشمان اسفندیار را خیره کرد .اسفندیار که تا کنون چنین چیزی ندیده بود پنداشت که چشمانش آسیب دیده است از اسب افتاد و به دست رستم هلاک شد . نکته جالب توجه این است که شیخ اشراق در تاویل خود از نبرد رستم و اسفندیار حق را به رستم داده است چرا که او را لایق برخورداری از تجلی حق به صورت درخشش تن سیمرغ دانسته است .

خوشحال خواهم شد اگر ازنظر یاران گرامی در مورد این مباحث اینچنینی آگاه شوم تا اگر این سلسله مقبول باشد آن را منظم تر و پر بار تر تقدیم کنم.

سیمرغ


واژه های کلیدی : عرفان، رستم، اسفندیار، سیمرغ، عنقا، منطق الطیر، اولوهیت، قاف، عطار، تجلی، تجرد، شیخ اشراق، ویسپوبیش، فراخکرت، اوستا

پنج شنبه 87 اسفند 8

كلك مشكين تو : ‍




لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب «کمین آخر»
خرده روایتی از دیدار با نجف دریابندری
[عناوین آرشیوشده]
  •  RSS 
  •  Atom 

  • خانه


  • پست الکترونیک

  • پارسی بلاگ



  • کل بازدید: 1051257
    بازدید امروز : 163
    بازدید دیروز : 555



    وردیانی

    طرّه ی آشفتگی

    پیوندهای روزانه
    شورای گسترش زبان فارسی [87]
    فهرست موسیقی ایران [57]
    کتابخانه مجازی ایران [86]
    کتابناک [23]
    گفتگوی هارمونیک [41]
    لغت نامه دهخدا [87]
    گنجور [48]
    پایگاه سبطین [126]
    جستار [53]
    صادق هدایت [197]
    شعر سپید معاصر [231]
    کانون ادبیات ایران [112]
    کتاب شعر [160]
    شعر نو [207]
    شاملو [111]
    [آرشیو(30)]

    مطالب بایگانی شده
    دی 1387
    بهمن 1387
    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    دی 1388
    بهمن 1388
    اسفند 1388
    فروردین 1389
    اردیبهشت 1389
    خرداد 1389
    تیر 1389
    تیر 89
    مرداد 89
    شهریور 89
    مهر 89
    آبان 89
    آذر 89
    بهمن 89
    اسفند 89
    اردیبهشت 90
    خرداد 90
    تیر 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    آذر 90
    دی 90
    بهمن 90
    اسفند 90
    فروردین 91
    اردیبهشت 91
    تیر 91
    خرداد 91
    مرداد 91
    مهر 91
    آبان 91
    آذر 91
    دی 91
    بهمن 91
    اسفند 91
    فروردین 92
    اردیبهشت 92
    خرداد 92
    مهر 92
    آبان 92
    بهمن 92
    خرداد 93
    اردیبهشت 93
    مرداد 93
    پاییز 93
    تابستان 93
    زمستان 93
    بهار 94
    تابستان 94

    اشتراک در خبر نامه

     


    پیوند دوستان
    ل ن گ هـــ ک ف ش !
    شکوفه های زندگی
    وبلاگ دیگرم(شور شعر)
    لبگزه
    ترنم - بوی جوی مولیان
    سرّ سودا
    خورشید خانوم
    برگباد
    لبخند نیشخند زهرخند
    برگ بی برگی
    این انبوه سیب خورها...
    دیدار تو رویا نیست
    کی اف
    کلاغ راست مغز
    ققنوس
    شروعی دوباره
    نشانی
    کلبه ی دوستی
    شعر چهار پاره
    جالبه






    وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    آمار