سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

طره آشفتگی را احتیاج شانه نیست

 

تعبیر شیخ اشراق از نبرد رستم و اسفندیار

سلام

می خواهم در مورد سیمرغ برایتان بنویسم مرغی افسانه ای که در عین شهرت ناشناخته و مجهول است .در شاهنامه سیمرغ مرغ فرمانرواست ،سخنگوی است و همه چیز دان و چاره گر و طلسم روئین تنی اسفندیار به دست او شکسته می شود .به روایت شاهنامه سیمرغ در البرز کوه ماوی دارد. زال او را شاه مرغان می خواند که از جانب دادگر آفریده شده تا یاور درماندگان و باشد و بدسگالان را تنبیه کند. به اندازه ای عظیم است که چون در آسمان پدیدار می شود مانند ابری است که بارانش مروارید ومرجان است.اما در اوستا این مرغ بر درخت شگفت آور "ویسپوبیش"که در میان دریای "فراخکرت" است ،آشیانه دارد وآن درختی است که بذر همه نهال ها  در اوست  در ایران اسلامی و در عرفان ایران ، سیمرغ به همراه مرادف خود عنقا، مفهوم کنایه ای وسیعی به خود گرفته است که البته برگرفته از شخصیت پیش از اسلام این موجود است. در "منطق الطیر" عطار کنایه از "اولوهیت" است . نزد مولانا نماینده عالم بالا و مرغ خدا و مظهر عالی ترین  پرواز روح شناخته می شود و به طور کلی نمودار تعالی و عروج و مراد از انسان کامل است. سیمرغ مرغی است ناپیدا که در کوه  قاف  -که آن هم ناپیداست- آشیانه دارد و به سبب همین ناپیدایی و دست نیافتنی بودن ، مثال تجرد و آیینه کمال است.
شیخ اشراق ، شهاب الدبن سهروردی در رساله "عقل سرخ" از سیمرغ تعبیری خاص دارد . او می گوید :سیمرغ خاصیتی دارد که اگر آیینه ای را برابر او بگیرند هر کس که در آن آیینه نگاه کند چشمانش خیره شود. زال کلاه خود و زره ای بسیار صیقلی از آهن ساخت و برتن رستم پوشاند و آیینه هایی را هم بر رخش بست . آنگاه رستم را از برابر سیمرغ به میدان فرستاد. وقتی اسفندیار برای نبرد به نزدیک رستم آمد، پرتو سیمرغ بر زره و آیینه ها افتاد و چشمان اسفندیار را خیره کرد .اسفندیار که تا کنون چنین چیزی ندیده بود پنداشت که چشمانش آسیب دیده است از اسب افتاد و به دست رستم هلاک شد . نکته جالب توجه این است که شیخ اشراق در تاویل خود از نبرد رستم و اسفندیار حق را به رستم داده است چرا که او را لایق برخورداری از تجلی حق به صورت درخشش تن سیمرغ دانسته است .

خوشحال خواهم شد اگر ازنظر یاران گرامی در مورد این مباحث اینچنینی آگاه شوم تا اگر این سلسله مقبول باشد آن را منظم تر و پر بار تر تقدیم کنم.

سیمرغ


واژه های کلیدی : عرفان، رستم، اسفندیار، سیمرغ، عنقا، منطق الطیر، اولوهیت، قاف، عطار، تجلی، تجرد، شیخ اشراق، ویسپوبیش، فراخکرت، اوستا

پنج شنبه 87 اسفند 8

كلك مشكين تو : ‍



نبرد رستم و فردوسی !!


سلام

گوشه ای از نبرد رستم و اسفندیار را  - البته به صورت خیلی خلاصه- برایتان گفتم چون اصلا قصد ندارم با دراز گویی  عزیزان را خسته کنم ولی اگر حقیقتش را بخواهید وقتی صحبت از شاهنامه و رستم و فردوسی به میان می آید واقعا کم گفتن و خلاصه گفتن خیلی مشکل می شود!
از جنگ تن به تن رستم واسفندیار که بگذریم ماجرای نهانی دیگری در شاهنامه درحال اتفاق افتادن است که کمتر کسی به آن توجه می کند و آن نبرد رستم  و فردوسی است!فردوسی در سخن آوری باید به همان نقطه ای برسد که رستم در پهلوانی رسیده است!فردوسی در جاهایی به اوج زیبایی های کلامی می رسد که سخن از رستم و پهلوانی های اوست ودر این جاست که باید مقابل رستم کم نیاورد .
در نبرد رستم واسفندیار، فردوسی با مشکلات زیادی روبه روست دو پهلوان روبروی هم قرار دارند که از نظر ارزشهای انسانی و قدرت معادل هستند و شاعر باید  را ه میانه را در این میان برگزیند راهی که مانند بند بندبازان باریک و نامتعادل است شک نیست که فردوسی باطنا طرفدار رستم است اما او به حد وسواس می کوشد که حفظ تعادل کند!
از طرفی این سوال هم در ذهن خواننده باریک بین ایجاد می شود که آیا فردوسی بین خود ورستم تشابهی نمی دیده؟ آیا شباهتی نیست بین یک پهلوان _که با تمام گذشته پر از افتخارش دارد از اوج فاصله می گیرد- با شاعری که دیگر به سالهای پایانی زندگی خود نزدیک می شود و هرچه را داشته در پای شاهنامه ریخته!؟
آیا او تنگنای سرنوشت بشری را که به عبارت مولانا را که همان "خام بدن، پخته شدن و سوختن "است ، در این نبرد تصویر نکرده ؟!

داستان رستم و اسفندیار بیشتر از هرجای دیگر در شاهنامه هنر فردوسی را نمایان کرده و در خود جای داده است.در اینجا فردوسی می خواهد با رستم و دوران پهلوانی شاهنامه وداع کند و شاید بتوان گفت که مانند آرش می خواهد تمام قوای خودش را دراین تیر قرار دهد.گفتار تمام کسانی که در این ماجرا نقش دارند از کتایون مادر اسفندیار گرفته تا به بهمن پسر او  همه و همه بسیار بلند و حکیمانه حرف می زنند اینان کسانی هستند که در لبه پرتگاه فاجعه قرار گرفته اند واین می تواند دلیل اعتلای کلامشان باشد و فردوسی چه زیبا این گفتاررا پرورانده و به جای تک تک ایشان سخن گفته است  وچقدر برازنده است  لقب حکیم برای ابوالقاسم فردوسی  که چنان حکمت را در جای جای داستانها قرار داده که مایه تعجب خاص و عام است... روانش شاد و رحمت بر آن تربت پاک باد

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی


واژه های کلیدی : مولانا، رستم، اسفندیار، شاهنامه، سخن، تنگنای سرنوشت بشری، بهمن، آرش، حکمت، کتایون

یکشنبه 87 اسفند 4

كلك مشكين تو : ‍



   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب «کمین آخر»
خرده روایتی از دیدار با نجف دریابندری
[عناوین آرشیوشده]
  •  RSS 
  •  Atom 

  • خانه


  • پست الکترونیک

  • پارسی بلاگ



  • کل بازدید: 1029163
    بازدید امروز : 27
    بازدید دیروز : 145



    وردیانی

    طرّه ی آشفتگی

    پیوندهای روزانه
    شورای گسترش زبان فارسی [87]
    فهرست موسیقی ایران [57]
    کتابخانه مجازی ایران [86]
    کتابناک [23]
    گفتگوی هارمونیک [41]
    لغت نامه دهخدا [85]
    گنجور [47]
    پایگاه سبطین [126]
    جستار [53]
    صادق هدایت [197]
    شعر سپید معاصر [230]
    کانون ادبیات ایران [111]
    کتاب شعر [160]
    شعر نو [206]
    شاملو [110]
    [آرشیو(30)]

    مطالب بایگانی شده
    دی 1387
    بهمن 1387
    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    دی 1388
    بهمن 1388
    اسفند 1388
    فروردین 1389
    اردیبهشت 1389
    خرداد 1389
    تیر 1389
    تیر 89
    مرداد 89
    شهریور 89
    مهر 89
    آبان 89
    آذر 89
    بهمن 89
    اسفند 89
    اردیبهشت 90
    خرداد 90
    تیر 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    آذر 90
    دی 90
    بهمن 90
    اسفند 90
    فروردین 91
    اردیبهشت 91
    تیر 91
    خرداد 91
    مرداد 91
    مهر 91
    آبان 91
    آذر 91
    دی 91
    بهمن 91
    اسفند 91
    فروردین 92
    اردیبهشت 92
    خرداد 92
    مهر 92
    آبان 92
    بهمن 92
    خرداد 93
    اردیبهشت 93
    مرداد 93
    پاییز 93
    تابستان 93
    زمستان 93
    بهار 94
    تابستان 94

    اشتراک در خبر نامه

     


    پیوند دوستان
    شکوفه های زندگی
    ل ن گ هـــ ک ف ش !
    وبلاگ دیگرم(شور شعر)
    لبگزه
    ترنم - بوی جوی مولیان
    سرّ سودا
    خورشید خانوم
    برگباد
    لبخند نیشخند زهرخند
    برگ بی برگی
    این انبوه سیب خورها...
    دیدار تو رویا نیست
    کی اف
    کلاغ راست مغز
    ققنوس
    شروعی دوباره
    نشانی
    کلبه ی دوستی
    شعر چهار پاره
    جالبه






    وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    آمار