سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

طره آشفتگی را احتیاج شانه نیست

 

ادامه ماجرای بانوی حصاری

سلام

با ادامه ماجرای بانوی حصاری در خدمت شما هستم.البته این صورت داستان است و همانطور که وعده دادم در انتها از سیرت داستان خواهم گفت و حکمت های نهفته در آن را باز گو خواهم کرد واما دنباله ماجرا:

شاهزاده هر روز به شهر می آمد و با دیدن عکس بانوی حصاری داغ عشق تازه می کرد.هر روز چاره ای می جست تا بتواند راز طلسمات را بگشاید تا اینکه از وجود شخص دانشمندی آگاه شد که می توانست در این راه به او کمک کند:

تا خبر یافت از هنرمندی           دیو بندی فرشته پیوندی

به همه دانشی رسید تمام          در همه توسنی کشیده لگام

پس از جستجوی بسیار او را یکه و تنها در غاری پیدا کرد در در محضر او به شاگردی پرداخت و آن حکیم از حسابهای پنهان وطلسمات پبچ در پیچ آنچه مناسب دید به او آموخت و شاهزاده با توشه ای از دانایی و بینایی از کوه به شهر آمد .

اولین کاری که کرد لباس سرخ پوشید و اعلام کرد که من به خونخواهی اینهمه کشته آمده ام و آرزوی خود را کنار گذاشت:

گفت رنج از برای خود نبرم              بلکه خونخواه صد هزار سرم

شاهزاده به راه افتاد و یکایک طلسم ها را شکست وبه حصار بی دروازه رسید.برای پیدا کردن دروازه حصار طبلی بزرگ برداشت ودور حصار گشت و همه جا طبل زد و باز تاب صدا را آزمایش کرد تا بلاخره دروازه را پیدا کرد وآن را گشود.

چون بانوی حصاری از این واقعه خبر دار شد و با خوشحالی به استقبال آمد و به جوان درود فرستاد وگفت :

اکنون باید به شهر وبه قصر پدرم بروی تا من به آنجا بیایم و از تو سوالاتی بپرسم.

وقتی شاهزاده به دروازه شهر رسید دستور داد عکس بانوی حصاری را از دروازه برداشتند وسرها را با تن ها قرین کردند و به خاک سپردند و اهالی شهر قسم خوردند اگر پادشاه با این وصلت موافقت نکند او را از پادشاهی خلع کنند و جوان را به جای او بنشانند.

از طرف دیگر بانوی حصاری به نزد پدر آمد و گفت که شاهزاده سه شرط از چهار شرط را به انجام رسانده است وتنها شرط چهارم باقی مانده است و از پدر خواست که او را به مهمانی دعوت کند تا دختر از پس پرده سوالهای بی کلام مطرح کند تاشاهزاده این بار چه کند...

ادامه دارد...

 آرامگاه نظامی گنجوی در گنجه جمهوری اذربایجان (اران )


واژه های کلیدی : حکمت، داستان، داغ عشق، طلسمات، خونخواهی، وصلت، پادشاهی، شاهزاده، دانایی، بینایی، سیرت، سوالهای بی کلام

سه شنبه 88 خرداد 19

كلك مشكين تو : ‍



نبرد رستم و فردوسی !!


سلام

گوشه ای از نبرد رستم و اسفندیار را  - البته به صورت خیلی خلاصه- برایتان گفتم چون اصلا قصد ندارم با دراز گویی  عزیزان را خسته کنم ولی اگر حقیقتش را بخواهید وقتی صحبت از شاهنامه و رستم و فردوسی به میان می آید واقعا کم گفتن و خلاصه گفتن خیلی مشکل می شود!
از جنگ تن به تن رستم واسفندیار که بگذریم ماجرای نهانی دیگری در شاهنامه درحال اتفاق افتادن است که کمتر کسی به آن توجه می کند و آن نبرد رستم  و فردوسی است!فردوسی در سخن آوری باید به همان نقطه ای برسد که رستم در پهلوانی رسیده است!فردوسی در جاهایی به اوج زیبایی های کلامی می رسد که سخن از رستم و پهلوانی های اوست ودر این جاست که باید مقابل رستم کم نیاورد .
در نبرد رستم واسفندیار، فردوسی با مشکلات زیادی روبه روست دو پهلوان روبروی هم قرار دارند که از نظر ارزشهای انسانی و قدرت معادل هستند و شاعر باید  را ه میانه را در این میان برگزیند راهی که مانند بند بندبازان باریک و نامتعادل است شک نیست که فردوسی باطنا طرفدار رستم است اما او به حد وسواس می کوشد که حفظ تعادل کند!
از طرفی این سوال هم در ذهن خواننده باریک بین ایجاد می شود که آیا فردوسی بین خود ورستم تشابهی نمی دیده؟ آیا شباهتی نیست بین یک پهلوان _که با تمام گذشته پر از افتخارش دارد از اوج فاصله می گیرد- با شاعری که دیگر به سالهای پایانی زندگی خود نزدیک می شود و هرچه را داشته در پای شاهنامه ریخته!؟
آیا او تنگنای سرنوشت بشری را که به عبارت مولانا را که همان "خام بدن، پخته شدن و سوختن "است ، در این نبرد تصویر نکرده ؟!

داستان رستم و اسفندیار بیشتر از هرجای دیگر در شاهنامه هنر فردوسی را نمایان کرده و در خود جای داده است.در اینجا فردوسی می خواهد با رستم و دوران پهلوانی شاهنامه وداع کند و شاید بتوان گفت که مانند آرش می خواهد تمام قوای خودش را دراین تیر قرار دهد.گفتار تمام کسانی که در این ماجرا نقش دارند از کتایون مادر اسفندیار گرفته تا به بهمن پسر او  همه و همه بسیار بلند و حکیمانه حرف می زنند اینان کسانی هستند که در لبه پرتگاه فاجعه قرار گرفته اند واین می تواند دلیل اعتلای کلامشان باشد و فردوسی چه زیبا این گفتاررا پرورانده و به جای تک تک ایشان سخن گفته است  وچقدر برازنده است  لقب حکیم برای ابوالقاسم فردوسی  که چنان حکمت را در جای جای داستانها قرار داده که مایه تعجب خاص و عام است... روانش شاد و رحمت بر آن تربت پاک باد

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی


واژه های کلیدی : مولانا، رستم، اسفندیار، شاهنامه، سخن، تنگنای سرنوشت بشری، بهمن، آرش، حکمت، کتایون

یکشنبه 87 اسفند 4

كلك مشكين تو : ‍




لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب «کمین آخر»
خرده روایتی از دیدار با نجف دریابندری
[عناوین آرشیوشده]
  •  RSS 
  •  Atom 

  • خانه


  • پست الکترونیک

  • پارسی بلاگ



  • کل بازدید: 1051259
    بازدید امروز : 165
    بازدید دیروز : 555



    وردیانی

    طرّه ی آشفتگی

    پیوندهای روزانه
    شورای گسترش زبان فارسی [87]
    فهرست موسیقی ایران [57]
    کتابخانه مجازی ایران [86]
    کتابناک [23]
    گفتگوی هارمونیک [41]
    لغت نامه دهخدا [87]
    گنجور [48]
    پایگاه سبطین [126]
    جستار [53]
    صادق هدایت [197]
    شعر سپید معاصر [231]
    کانون ادبیات ایران [112]
    کتاب شعر [160]
    شعر نو [207]
    شاملو [111]
    [آرشیو(30)]

    مطالب بایگانی شده
    دی 1387
    بهمن 1387
    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    دی 1388
    بهمن 1388
    اسفند 1388
    فروردین 1389
    اردیبهشت 1389
    خرداد 1389
    تیر 1389
    تیر 89
    مرداد 89
    شهریور 89
    مهر 89
    آبان 89
    آذر 89
    بهمن 89
    اسفند 89
    اردیبهشت 90
    خرداد 90
    تیر 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    آذر 90
    دی 90
    بهمن 90
    اسفند 90
    فروردین 91
    اردیبهشت 91
    تیر 91
    خرداد 91
    مرداد 91
    مهر 91
    آبان 91
    آذر 91
    دی 91
    بهمن 91
    اسفند 91
    فروردین 92
    اردیبهشت 92
    خرداد 92
    مهر 92
    آبان 92
    بهمن 92
    خرداد 93
    اردیبهشت 93
    مرداد 93
    پاییز 93
    تابستان 93
    زمستان 93
    بهار 94
    تابستان 94

    اشتراک در خبر نامه

     


    پیوند دوستان
    ل ن گ هـــ ک ف ش !
    شکوفه های زندگی
    وبلاگ دیگرم(شور شعر)
    لبگزه
    ترنم - بوی جوی مولیان
    سرّ سودا
    خورشید خانوم
    برگباد
    لبخند نیشخند زهرخند
    برگ بی برگی
    این انبوه سیب خورها...
    دیدار تو رویا نیست
    کی اف
    کلاغ راست مغز
    ققنوس
    شروعی دوباره
    نشانی
    کلبه ی دوستی
    شعر چهار پاره
    جالبه






    وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    آمار