روزگار غریبی است نازنین...
دوباره عید آمد!
هر سال کمرنگ تر و بی هیجان تر از سال قبل،نمی دانم شاید برای من این گونه است!
یادم می آید وقتی که من بچه بودم اولین صبحانه سال جدید را همه با لباس نو می خوردیم و خانوادگی شروع به دید و بازدید می کردیم، اسکناسهای کوچک و تا نشده یک و دو تومانی و سکه های درخشان هیجان عید را برای ما دوچندان می کرد حتی ماهی گلی توی تنگ هم برایمان قرمز تر و قشنگ تر بود!
اصلا بهار خیلی بهار تر بود!
برگ درختان به موقع خودش جوانه می زد و به موقع شکوفه و ...
همه چیز سرجای خودش بود!اما الان نمی دانم چه به سر روزگار آمده؟
اصلا توی تقویم طبیعت روزهای نوروز سبز تر بود تا در سیزده بدر این سبزی به نهایت خودش می رسید و گره هایی که به سبزه ها زده می شد پیوندی بود با بهار سال آینده!
و دخترهای دم بخت چه حالی داشتند... در انتظار شاهزاده ای با اسب سفید با گونه هایی گل انداخته از شرم سبزه ها را به هم می بافتند!
اما الان شاهزاده ها با دلهایی مثل ترمینال هر لحظه منتظر مسافرین تازه وارد هستند و دمی خوشباشی...
دختران دم بخت هم نه تنها گره زدن به سبزه ها را از یاد برده اند که گره روسری هاشان را هم به فراموشی سپرده اند...
راننده هر ماشین مدل بالایی می تواند برای لحظاتی شاهزاده آروزهایشان باشد و هر روز شاهزاده ای...
البته همیشه اقلیتی هستند که به دور از این همه موج در گوشه ای حفظ کرده اند هر آنچه را باید
اما حیف که این اقلیت همیشه در اقلیت اند!
کاش می شد دوباره برگشت به آن روزها... !
نه! آرزوی محالی است!
کاش می شد گذشته را فراموش کرد!
این هم نمی شود!
نمی شود بنای حال و آینده را بر فراموشی نهاد...!
پس چه باید کرد...!
روزگار غریبی است نازنین...
شرم را در پستوی خانه نهان باید کرد!
پ ن1: اصلا رغبتی ندارم که برای فرا رسیدن سال نو پستی نو بگذارم به همین دلیل به پی نوشتی بسنده می کنم که :
عیدتان مبارک باد!
همیشه بهاری باشید!
برایتان آرزوی بهترین ها را دارم!
پ ن 2:
این گونه تبریک گفتن را دوستان حمل بر بی توجهی و بی ادبی بنده نکنند که ارادتی خاص و خالص خدمت همه تان دارم .این ماجرا را به حساب عیدی بگذارید که نشانه های اولیه بهار را هم ندارد! شاید برای من
پ ن3:
مدتی به مسافرت خواهم رفت! التماس دعا دارم و اینکه بنده را حلال بفرمایید، شاید در این سفر اجل ما هم سر آمد...
واژه های کلیدی : عید، نوروز، گره، سیزده بدر، اقلیت، عیدتان مبارک، شاهزاده با اسب سفید، سبزه ها، شرم، تقویم، گره روسری
دوشنبه 88 اسفند 24
كلك مشكين تو :
عشق چیست...
عشق کوله باری است سنگین که باید آن را تااوج با خودت حمل کنی!
عرق بریزی و نفس زنان این بار را به دوش بکشی و مواظب باشی که ازارتفاع زندگی به پایین پرت نشوی!
و هی طعنه و تمسخردیگران را بشنوی که:
بابا بی خیال! داری میری بالا برای چی بار اضافی با خودت برداشتی!
و وقتی تو بی توجه به آنها وباشوق عزم صعود داری، عاقلانه نگاهی به هم بیندازند که:
عقل تو کله اش نیست!
خوب نباید هم باشد جاییکه عشق خانه سازد عقل کرانه پردازد!
خاصیت عشق است که تو نباشی ولی عقل می گوید فقطتو باید باشی!
عاقلان غیر عاشق، فقطبار را می بینند اما به این فکر نمی کنند که عاشق هر کجا که در این سربالایی گیربکندکافیست که کوله عشق را باز نماید وانرژی ای به مراتب بیشتر از آنچه را برای صعودلازم است، دریافت کند.
گفتنی است که فقط عاشقاناز کوه زندگی بالا می روند تا بتوانند به چشم انداز قشنگتری برسند !
اما گاهی در این صعود،عاشقی به انرژی نیاز پیدا می کند و کوله اش را باز می کند و ناگهان می بیند کهچیزی را که تا این ارتفاع با خود آورده هیچ نیست به غیر ازپوشالی سنگین و حجیم ...
بیچاره عاشق ! بایددوباره از کوه پایین بیاید، چرا که کوهنوردان دیگر هر کدام با خود کوله باری دارندو عاشق باید عشق را در بین مردمی که منتظرند که عاشق شوند و یا معشوق،بیاید و اینبار با اطمینان از سلامت بار و محتوی دوباره صعود را آغاز کند و شاید...
راستی تا به حال چند باردر این مسیر دشوار، بیهوده باری سنگین بهدوش کشیده ایم...؟!!
واژه های کلیدی : عشق، معشوق، عاشق، کوله بار، پوشالی، عاقل، کوه، صعود، مسیر دشوار
سه شنبه 88 اسفند 18
كلك مشكين تو :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ