سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

طره آشفتگی را احتیاج شانه نیست

 

عشق ورزیدن شغل بزرگی است...

 

 عشق ورزیدن شغل بزرگی است. افرادی که می خواهند به خوبی از عهده این کار برآیند، باید کاری جز این نکنند

این جمله‌ی انوره دو بالزاک را در جایی خواندم و مواردی به ذهنم رسید و با خود گفتم شاید برای دیگران هم این موارد جالب باشد. برای واضح شدن موضوع باید به این نکته اشاره کرد که تعریف و برداشت بالزاک از عشق در این جمله چیست؟
برای همه‌ی ما عشق را اینگونه تعریف کرده‌اند: پیوند میان یک زن و مرد که به صورت قانونی ازدواج نامیده می شود و نتیجه آن تشکیل خانواده و استحکام بنای جامعه از راه قانون مند کردن ارتباطات بین دو جنس مخالف و بقای نسل بشر است اما تعریف عشق واقعی چیزی غیر از این است،‌ در عشق تکلیف و وظیفه ای بر دوش هیچیک از عاشق و معشوق بار نمی شود این دو یکدیگر را دوست دارند برای اینکه یکدیگر را دوست دارند، غم یکدیگر را می خورند برای اینکه غم یکدیگر را بخورند و هیچ تمنایی و خواسته ای از هم ندارند و در اصل خود"دوست داشتن" را دوست دارند و دلتنگی‌های این مسیر را و به قول مولانا که می فرماید:
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
مراد از این درد،‌ عشق است و بی گمان عشقی که خالی از هواهای نفسانی باشد، آدمی را به مطلق وجود و ذات الهی متصل می کند و البته رسیدن به این عشق کاری بزرگ و کار مردان مرد و زنان دلاور روزگار است. شاید بگویید اندیشه عشق اینچنینی افسانه ای بیش نیست اما با یک مثال می توان آن را ملموس تر کرد، تابلویی زیبا به دیوار اتاقتان نصب کرده اید و از زیبایی آن لذت می برید و هیچگاه از نگاه کردن به آن سیر نمی شوید! واقعا شما چه چیزی از آن تابلو می خواهید به غیر از اینکه باشد و با حضورش زندگی شما را قشنگتر کند و چشمانتان را بنوازد. اگر آن تابلو جان داشت و می توانست حسی مانند شما داشته باشد، عشقی پاک شکل می گرفت. آدمی اگر بتواند غریزه را کنار بزند و همانطور که می توان عاشق یک تابلو زیبا شد، عاشق انسانی دیگر شود، عاشق واقعی خواهد بود به قول سعدی که می فرماید:
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را
 و اما پس از این مقدمه به  گفته‌ی بالزاک بر می گردیم. این اندیشه را وحشی بافقی در مقدمه مثنوی فرهاد و شیرین اینگونه آورده است :
به شغل صد هوس خسرو گرفتار
به حکم حسن شیرین کی کند کار
می گوید خسرو آنچنان گرفتار است که نمی تواند طبق خواسته ‌ی شیرین کار کند
بباید جست بیکاری چو فرهاد
که بتوانش پی کاری فرستاد
باید کسی مانند فرهاد پیدا شود که همه کار وزندگیش را بگذارد به دنبال خواسته‌ی معشوق برود
نهد حسن از پی کار دلی پای
که بتواند شد او را کارفرمای
زیبایی به دنبال دلهایی می گردد که بتوانند عاشق شوند و دستورات عشق را اجرا کنند...
البته از زاویه دیگری هم می توان به عشق نگاه کرد و آن عشق به زیبایی، هنر و آفرینش هنری است. می توان چنین برداشت کرد که "عشق ورزیدن" در اندیشه بالزاک پرداختن به هنر و ایجاد زیبایی هاست که باید تمام کارها را رها کرد و به هنر پرداخت تا بتوان اثری ماندگار خلق کرد. در تاریخ هنر ما کم نیستند عاشقانی که سر در پای معشوق زیبایی نهاده‌اند وآثاری بی بدیل آفریده‏اند...

پ ن: کلاسهای آشنایی با سبکهای ادب پارسی فردا یعنی سه شنبه بیست و سوم شهریور ماه برگزار می شود. با توجه به مراجعه علاقمندان به مدیریت آموزش فرهنگسرای ارسباران و درخواست ایشان مبنی بر افزایش زمان کلاس، سی دقیقه به زمان کلاس افزوده شد.با توجه به این موضوع، کلاس راس ساعت 4 بعد از ظهر آغاز و در ساعت شش بعد از ظهر خاتمه خواهد یافت.

پ ن 2: برای یکی از دوستان سوالی مطرح شده بود که در کامنتی این سوال را مطرح کردند، گفتم شاید این سوال برای دیگران هم ایجاد شود عین کامنت و جواب آن را می آورم:
سلام
خب راستش حرف خوبی زدن آقای بالزاک اما با واژه شغل موافق نیستم و خب به نظرم بی مشغله بودن ذهن یا لا اقل کم مشغله بودن رو بیشتر قبول دارم اما خب بیکاری کلی عوارض هم داره که میتونه دامنگیر عشق بشه لااقل من با این نسخه نمیتونم عشق ورزی کنم از طرفی خالق عشق فکر نمیکنم عشق رو اینگونه خلق کرده باشه و یا لااقل انسان رو اینقدر با ظرفیت محدود خلق کرده باشه و بشه اشرف مخلوقات ...کلا یه کمی که نه زیادی مبهمه این عشق و عاشقی و"دردیست غیر مردن ، کان را دوا نباشد"
پاسخ
سلام، البته شغل به معنای مصطلح در جامعه اینحا قشنگ نیست اما اینکه بدانیم به هر کاری که انسان را درگیر خودش بکند شغل گفته می شود شاید کمی راحت تر بشود با این واژه در این جمله کنار آمد. مورد بعدی این که عاشقی هیچ تعارضی با فعالیت نداره و منظور از بیکاری این نیست که طرف یه گوشه بشینه و فقط عاشق باشه! منظور اینه که هر کاری می کنه برای معشوقش بکنه! اتفاقا شغل فرهاد که سنگ تراشی و کوه کنی بوده که شغل بسیار سنگین و مشکلیه اما اون شغلش رو رها نکرد که بشینه به معشوق فکر کنه، با تمام وجود به معشوق فکر می کرد و کارش رو با عشق او انجام میداد و می خواست با هنرش که شغلش هم محسوب می شد دل معشوق رو بیشتر بدست بیاره و اما مساله آخر که فرموده بودین عشق و عاشقی مبهمه باید بگم که تا به سراغ آدم نیومده بسیار مبهم و شاید خنده دار و جسارتا احمقانه جلوه کنه اما وقتی اومد آدمی متوجه می شه که واضح تر از حقیقت عشق هیچ حقیقتی وجود نداره...


واژه های کلیدی : معشوق، سعدی، مولانا، اندیشه، آفرینش، هنر، زیبایی، بالزاک، وحشی بافقی، شیرین، فرهاد، خسرو، عشق ورزیدن

دوشنبه 89 شهریور 22

كلك مشكين تو : ‍




لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب «کمین آخر»
خرده روایتی از دیدار با نجف دریابندری
[عناوین آرشیوشده]
  •  RSS 
  •  Atom 

  • خانه


  • پست الکترونیک

  • پارسی بلاگ



  • کل بازدید: 1050812
    بازدید امروز : 273
    بازدید دیروز : 282



    وردیانی

    طرّه ی آشفتگی

    پیوندهای روزانه
    شورای گسترش زبان فارسی [87]
    فهرست موسیقی ایران [57]
    کتابخانه مجازی ایران [86]
    کتابناک [23]
    گفتگوی هارمونیک [41]
    لغت نامه دهخدا [87]
    گنجور [48]
    پایگاه سبطین [126]
    جستار [53]
    صادق هدایت [197]
    شعر سپید معاصر [231]
    کانون ادبیات ایران [112]
    کتاب شعر [160]
    شعر نو [207]
    شاملو [111]
    [آرشیو(30)]

    مطالب بایگانی شده
    دی 1387
    بهمن 1387
    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    دی 1388
    بهمن 1388
    اسفند 1388
    فروردین 1389
    اردیبهشت 1389
    خرداد 1389
    تیر 1389
    تیر 89
    مرداد 89
    شهریور 89
    مهر 89
    آبان 89
    آذر 89
    بهمن 89
    اسفند 89
    اردیبهشت 90
    خرداد 90
    تیر 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    آذر 90
    دی 90
    بهمن 90
    اسفند 90
    فروردین 91
    اردیبهشت 91
    تیر 91
    خرداد 91
    مرداد 91
    مهر 91
    آبان 91
    آذر 91
    دی 91
    بهمن 91
    اسفند 91
    فروردین 92
    اردیبهشت 92
    خرداد 92
    مهر 92
    آبان 92
    بهمن 92
    خرداد 93
    اردیبهشت 93
    مرداد 93
    پاییز 93
    تابستان 93
    زمستان 93
    بهار 94
    تابستان 94

    اشتراک در خبر نامه

     


    پیوند دوستان
    ل ن گ هـــ ک ف ش !
    شکوفه های زندگی
    وبلاگ دیگرم(شور شعر)
    لبگزه
    ترنم - بوی جوی مولیان
    سرّ سودا
    خورشید خانوم
    برگباد
    لبخند نیشخند زهرخند
    برگ بی برگی
    این انبوه سیب خورها...
    دیدار تو رویا نیست
    کی اف
    کلاغ راست مغز
    ققنوس
    شروعی دوباره
    نشانی
    کلبه ی دوستی
    شعر چهار پاره
    جالبه






    وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    آمار