نظری به داستان یکی بود یکی نبود
سلام
داستان «فارسی شکراست» اولین داستان از مجموعه « یکی بود یکی نبود» نوشته مرحوم «محمدعلیجمالزاده» است . تاریخ نوشتن داستان مشخص نیست اما احتمالا در حدود سالهای 1919 میلادی در برلن نوشته شده است (حدود1299شمسی) با توجه به استقبال دوستان وی، این داستان ابتدا در مجله « کاوه» چاپ وبعد به همراه 5 داستان دیگر در مجموعه «یکی بود یکی نبود» منتشر می شود. نمی خواهم زیاد وارد جزئیات شوم، فقط می خواهم در این پست به یکی دو مورد بی دقتی نویسنده در طرح ریزی داستان اشاره کنم:
شخصیت های داستان در اتاقی زندانی شده اند که بسیار تاریک است و به سختی قادر به دیدن هم هستند:
« ما را در همان پشت گمرک خانه ساحل انزلی تو یک سولدونی تاریکی انداختند که شب اول قبر پیشش روز روشن بود...»
جالب اینجاست که در همین ظلمات و تاریکی شخصیت فرنگی مآب دارد رمان می خواند:
« آقای فرنگی مآب در بالای همان طاقچه نشسته و با اخم و تخم تمام توی نخ خواندن رمان شیرین خود بود...»
حال سوال اینجاست که در محیطی به آن تاریکی، خواندن رمان چگونه ممکن است!؟
و سوال دوم، اگر رمانی که آقای فرنگی مآب در حال خواندن بوده، شیرین است پس علت اخم و تخم ایشان چه بوده است؟
پ ن:
این موارد چیزی از ارزش و اهمیت مرحوم جمال زاده به عنوان یکی از نویسندگان پیشرو کم نمیکند اما این نگاه به ما کمک میکند که در خلق آثارادبی دقیقترعمل کنیم.
واژه های کلیدی : نقد، داستان، فارسی شکر است، محمدعلی جمال زاده، نویسندگان پیشرو
جمعه 90 شهریور 4
كلك مشكين تو :
نقدی برفیلم'دلشکسته'
سلام
می خواهم در مورد فیلم"دلشکسته" ،با نگاهی گذرا ومختصر برایتان بنویسم.البته شاید این بررسی با توجه به زمان اکران فیلم کمی دیر باشد !
بگذریم
فیلم در حال وهوای دانشگاه شکل می گیرد و دانشجویانی که دررشته جامعه شناسی درس می خوانند.فیلمنامه دوگروه را در این کلاس ترسیم کرده است:کاملا آنطرفی ها و کاملا این طرفی ها واستاد(محمود پاک نیت)که با تقسیم کلاس به گروه های دونفره سعی در برقراری تعادل وارتباط دارد.بازی ها در خیلی موارد بسیارکاریکارتوری وبا تمام بدن صورت می گیرد و بیشتر به بازی بازیگران تئاتر شبیه است تا سینما مخصوصا در مورد بازی بازیگر اول زن(بی تا بادران) که نفس نام دارد این بازی با تمام اعضای بدن!بد جور به چشم می آید!
گاهی اوقات فیلمنامه طوری نوشته می شود که یک بازیگر دست دوم می تواند بهترین بازی را ارائه دهد اما گاهی برعکس است و فیلمنامه بازی بازیگران را خراب می کند.بازی امیرعلی(شهاب حسینی) ومهندس( مرحوم خسرو شکیبایی) تحت تاثیر فیلمنامه و بعضا دیالوگ ها ومنولوگهای نسنجیده تنزل کرده است.
در مورد شخصیت های مثبت فیلم می توان گفت که اکثرا اسطوره ای ونا ملموس خلق شده اند.استاد رضوی(محمود پاک نیت)سردار(رضا رویگری) و اکثر قوم و خویش های امیرعلی ،با توصیفهایی که در ضمن دیالوگ ها می شنویم، انسان های بسیار خاصی هستند که دور از دسترس می باشند.نگاه کارگردان وفیلمنامه نویس(علی وئیین تن) خیلی رو به بالا بوده و در عین اینکه برانگیزنده احترام است ،مخاطب نمی تواند او به درستی درک کند.دکتری که در فرنگ درس خوانده و سالها جنگیده و سردار جنگ است در گوشه ای به باغبانی مشغول است و تمام وظایف اجتماعی خود را فراموش کرده است... ! آیا این نمی تواند به نوعی نشاندهنده تارضایتی نسل اول انقلاب از شرایط جامعه باشد؟ موردی که بدون تردید مد نظر کارگردان و فیلمنامه نویس نبوده!
در انتهای فیلم هم با شنیدن صدای عزاداری و دیدن عزا داران توسط آیفون تصویری، مخالف سرسخت دین و دینداری(خسرو شکیبایی) در یک لحظه متحول می شود و به پسری که فقط یک بار به صورت رسمی از دخترش خواستگاری کرده است، می گوید:
چرا نمیای دست زنتو بگیری ببری...!!!
واژه های کلیدی : نقد، سینما، خسرو شکیبایی، شهاب حسینی، محمود پاک نیت، بیتا بادران، رضا رویگری، فیلمنامه
جمعه 88 تیر 26
كلك مشكين تو :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ