سلام جناب وردياني
وقتي مطلبتونو ميخوندم تمام وجودم پر از يك حس شد حسي كه سال هاست به لطفش جلو ميرم
اميد به فضل خدا يعني قطرات اشكي كه از شوق لطف او هميشه برمن نگران به حمايت او جاري شده ...
برگونه هاي پر از عطش بخشندگي او
اين پله ها برام خيلي آشناست سال هاست در پيچ و تاب مسيرش خود را گم و پيدا مي كنم گاهي از سايه ها راهي مي يابم و گاه در وهم روشنايي مي نشينم اما هست وگرنه اميد عنايت او معنا نمي يافت
ممنون از مسير راهي كه در رسيدن به لطف هميشگي او نموداركرديد ياد شعري منسوب به ناصر خسرويا... افتادم در گفتگوي ابليس با خدا
كه ميشه نور و گرماي عشق را در عين خطاكاري بنده از خدا ديد
من هميشه اونقدر كه دلخوش توجه و مهر بي حد او بودم به انذار
اوهول نكردم درهاي رحمت خدا انقدر بازاست كه هميشه راهي براي برگشتن به سوي او هست چون او منتظر است منتظر بخشيدن عشق به بنده اش ...
ياد اين شعر تاگور افتادم :
خدا نه براي خورشيد
و نه براي زمين
بلكه براي گل هايي كه برايمان مي فرستد
چشم به راه پاسخ است