سلام ... اين غزل منزوي عزيز هم از سمت من تقديم به شما:
بهار و گل به درختان دوباره جان بدهند
اگر خزان و زمستانشان امان بدهند
درخت نيستم اما كه باز ، بار دگر
مرا بهار دگر ، جاي اين خزان بدهند
به چشم هاي تو جان ميدهم به وعده ي عشق
كه از من اين نستانند و با من آن بدهند
چه جاي رنجش ؟ اگر از ازل قرار اين بود،
كه سهم رنج جهان را به عاشقان بدهند !
چنانكه عهد چنين بسته شد كه نام ترا
به عاشقانه ترين قصه ي جهان بدهند
من از نصيب ، شكايت نميكنم كه نوشت
به ما ، فقط دو دل خوب و مهربان بدهند
ز تخته پاره ي ما ، دور نيست ساحل امن
اگر تلاطم و توفان ، امانمان بدهند
نه دل من و تو به دريا زديم ؟ حوصله كن ،
كه عشق و مرگ به ما راه را نشان بدهند