مي گردم تا شايد بيابم
کسي را که براي يافتنش به دنيا آمده ام
شايد هيچوقت نيابم
شايد هيچوقت نيابد
خيلي زيبا بود .. در عمق قلبم جاي گرفت
غزلي در فضائل بي شمار يک شاعر بي ادعا "استاد سيد صابر موسوي" تقديم او که بسيار بزرگتر زمانه ي خود است:اي آسمان ابري بي همزبان درياي بيکرانه آتش به جان صابر ترين تلاقي لبخند و درد!اي خنده ات عيان و سرشکت نهان اين "بغض دير سال تو " اندوه توستدردي وراي حد زمان و مکان عرشي چنان ملائکه الاقربين موسي صفت اسير در اين خاکدان مغرور و سربلند چو کوهي سترگ آرام و دردمند چو آتشفشان يک عمر سر به زير چنان آبشار يک عمر سربه راه چو رودي روان تنهايي تو درد کمي نيست !! هست؟تنهايي تو درد کمي نيست ! هان؟تنهايي تو يک غزل کهنه است هربيت آن به وسعت هفت آسمان در خلوت تو کاش مرا راه بود اي کاش راه بود مرا در جنان هر چند گفتم از تو و از فضل تو يک قطره بود گفتم از آن بيکران
اما اين خبرم بدم که دوستان مي تونن مجموعه غزل بسيار زيباي اين شاعر دوست داشتني رو به نام "بغض دير سال من" از کتابفروشي انجمن شاعران واقع در خيابان انقلاب پاساژ فروزنده تهيه کنن