• وبلاگ : طرّه ي آشفتگي
  • يادداشت : رشته اژدها كشي...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام قاسم جان

    قضاوت خيلي سخته

    ما آدمها از وقايع عكس مي گيريم نه فيلم

    فرض كنيم

    فقط فرض

    شما از جلوي اتاق من رد ميشويد

    انگشت من در دماغم

    اولين و شايد تنهاترين چيزي كه به فكرتون خطور مي كنه اينه كه من آدم بي تربيتي هستم

    فقط يك عكس گرفتي

    حالا

    اصل فيلم

    صبح من خون دماغ شده ام

    هر چند دقيق يكلبار حسي از سيالي خون در بيني ام دارم

    آن لحظه نيز كه تو يدي من همين كار رو مي كردم

    حالا قضاوتت چيه ؟

    آخي طفلكي احتمالا به جاي بي تربيت !

    اينكه آدمي كه تا استادي دانشگاه رسيده عشق بوده يا عشقي كه به ناگزيري و پوچي رسيده به اين سادگي نيست

    به نظر من اون از نظر روانشناسي نياز به كمك داشته زيرا چيزي را گفته كه مي دانسته شماي دانشجو بعد او را در ذهن خود محاكمه مي كنيد

    او خسته بوده از اين همه بي اعتنايي به زحماتش و همه عشق هايش

    در اين وضعيت انسانها عشق خود را به بدترين شكل مثله مي كنند

    بيرحمانه

    كه عشق خود خود وجوديشان در حقيقت است

    او خود را تنبيه ساخته

    همين

    به نظرم شايد شايد لازم است جور ديگري به او بنگري

    از مجسمه سازي كه بيرحمانه ساخته هاي خود را منهدم مي كند

    حس من غم خواريست

    فقط

    پاسخ

    سلام، من رو به ياد ماجرايي كه توي كتاب هفت عادت مردمان موفق نوشته بود انداختي ! البته اينطوري هم ميتونه باشه اما اين خراب كردن ساخته هاي خود چقدر در نسلي كه مي روند تا آينده را بسازند تاثير دارد...!؟