سلام قاسم عزيز
ارتكابات شما را خواندم
زيبا بود
نوشتن زيباست
و تولد ........
قاب كهنه دوباره مي خنديد
زندگي مرگ را صدا ميزد
با اين نتوانستم شعر را بسرايم دوباره
در پيش خود
قاب كهنه مي خندد :
تمثيلي از جسم شاعر
كه كهن مي شود و قديمي
مي خندد :
اشاره اي به شادي
ولي زندگي مرگ را صدا مي زند ؟؟؟1
اين غم است
و ايندو بيت متضاد
ممكن است شاعر مي خواند اينگونه زندگي را
كه
هر تولد ما را يك قدم به مرگ نزديكتر مي سازد ؟
اينگونه غمگنانه است هر تولد
چشم بر مرگ برگ وا مي كرد :
احتمالا كنايه از پاييز و يا بهتر بگويم برگ كه ماهيتا سبزي است و تولد و شادي
مي ميرد
در چه ؟
در خيسي باران ؟
نه
نمور و درد آلود
اشارتي به زهدان و زايش
و اينجا معني چشم بر مرگ برگ
زاييده شدن است در پاييز
چشم خود تو بودي !
و بيت بالايي
نيز ياري كننده همين مفهوم
نقش تكرار بر قالي:
دوجور مي توانم بيانديشم
قالي را نماد همه آفرينش و سفره الهي بدانم كه تكراري (زايشي) رخ مي دهد
يا اينكه
شاعر با نگاه به پيرامون خود از جمله قالي
تكراري بودن نقش ها را با خود پيوند مي زند
و اما تكرار زرد ثانيه ها
زرد اگر زوال باشد مفهم است
ولي اگر اشاره به صفت رنگين بودن ثانيه باشد برايم نامفهوم است
من مردد بين بود و نبود
ظاهرا با خالي از هرچه بود و نبود
در ارتباط آهنگين است ولي از نظر مفهومي دومي تاثير گذاز است زيرا جنين در حال گفتگو است
ولي در اولي شاعر چگونه بين بود و نبود است
مگر ترديد در سرايش اين دل نبشته
بر عكس شروع به نوشتن كردم
نمي دانم چرا ولي اينگونه بپذير
جالب است اينها كه من نوشتم افكار تو بوده يا من ؟