• وبلاگ : طرّه ي آشفتگي
  • يادداشت : اين لحظه هاي خيس ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    غزلي پر طراوت تر از باران بود

    فقط كمي احساس م يكنم دربيت اول كمي سكته ايجاد مي كند بين حتي وحالا در مصرع دوم

    اما در كل غزلتان به چندين بار خواندن ولذت بردن مي ارزد

    باچشم هاي مضطرب مردمان شهر
    اين لحظه هاي خيس تماشا غريبه است

    خيلي خوشحالم که بعد از مدتي دوباره از شما غزلي خوندم ... من که خيلي از سبک و احساس غزليات شما لذت ميبرم

    غزل خوبي بود.

    مطلب قبلي رو هم خوندم . جالب بود

    سرافراز باشيد

    استاد و پدر بزرگوارم سلام :

    از اينكه منو دخترم مورد خطاب قرار داديد صميمانه سپاسگزارم .

    غزل زيبايي خواندم . هميشه مهمانم كنيد

    اما ...

    باران عشق مي بارد . بي چتر بيايييد !!

    داستان خودمه [خجالت]

    سلام عزيز

    خوشحالم كه غزلي تازه ميخوانم

    هم تازه از لحاظ تاريخ آن و هم تازه از لحاظ ساختار آن

    بسيار دلپذير بود و طراوت باران را در آن ميشد حس كرد

    ممنونم مهربان

    با اجازه شما را به همسايگانم اضافه ميكنم

    پايدار باشيد

    سلام جناب وردياني
    شعر بسيار زيبايي خواندم شعري كه باران اندوه و هجران بر سقف
    واژه هاي اش مي چكيد
    مثل قهوه يا شكلاتي تلخ بود كه با همه تلخي ياد آور لحظات شيرين حضور بود
    ايام تان به كام

    سلام

    خواهش ميكنم ...

    شعر زيبايي بود ... لذت بردم

    كاش از اين باران ها هر شب بر سر همه ي شاعران شهر ببارد